• 021-88565521
  • info@tedco.co

عبادت و سجده حق، از اوامر الهی است

عبادت و سجده حق، از اوامر الهی است

عبادت و سجده حق، از اوامر الهی است

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ * وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ ﴿حجر/98-۹۹﴾ پس با ستایش پروردگارت تسبیح گوى و از سجده‏ کنندگان باش و پروردگارت را پرستش کن تا اینکه مرگ تو فرا رسد.

امام سجّاد (علیه السّلام):
هرگاه نماز مى گزارى ، [چنان باش که گویى]نماز آخرین را به جاى مى آورى .
(بحار الأنوار ، ج78 ،ص160)
تفسیر نمونه
به تسبیح پروردگارت بپرداز و در برابر ذات پاکش سجده کن” (فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ)! چرا که این تسبیح خداوند اولا اثرات بد گفتار آنها را از دلهاى مشتاقان اللَّه مى‏زداید، و از آن گذشته به تو نیرو و توان مى‏بخشد، نور و صفا مى‏دهد، روشنایى و جلا مى‏آفریند، پیوندت را با خدا محکم مى‏کند، اراده‏ات را نیرومند مى‏سازد، و به تو قدرت تحمل بیشتر و جهاد پى‏گیرتر و قدم را سختر مى‏بخشد.


لذا در روایات از ابن عباس مى‏خوانیم: هنگامى که پیامبر (ص) غمگین مى‏شد به نماز برمى‏خاست و” آثار این حزن و اندوه را در نماز از دل مى‏شست” و سرانجام آخرین دستور را در این زمینه به او مى‏دهد که دست از عبادت پروردگارت در تمام عمر بر مدار” و همواره او را بندگى کن تا یقین فرا رسد” (وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ).
معروف و مشهور در میان مفسران این است که منظور از” یقین” در اینجا همان مرگ است و به این جهت مرگ، یقین نامیده شده که یک امر مسلم است، و انسان در هر چیز شک کند در مرگ نمى‏تواند تردید به خود راه دهد.
و یا اینکه به هنگام مرگ پرده‏ها کنار مى‏رود و حقایق در برابر چشم انسان آشکار مى‏شود، و حالت یقین براى او پیدا مى‏گردد.
در سوره مدثر آیه 46 و 47 از قول دوزخیان مى‏خوانیم: وَ کُنَّا نُکَذِّبُ  بِیَوْمِ الدِّینِ حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ‏
” ما همواره روز رستاخیز را تکذیب مى‏کردیم تا اینکه یقین (مرگ ما) فرا رسید”.
از اینجا روشن مى‏شود که آنچه از بعضى از صوفیه نقل شده که آیه فوق را دستاویزى براى ترک عبادت قرار داده‏اند و گفته‏اند” آیه مى‏گوید: عبادت کن تا زمانى که یقین فرا رسد، بنا بر این بعد از حصول یقین نیازى به عبادت نیست”! گفتار بى اساس و بى‏پایه‏اى است، چرا که اولا: به شهادت بعضى از آیات قرآن که در بالا اشاره کردیم یقین به معنى مرگ است، که هم براى مؤمنان و هم براى دوزخیان، براى همه خواهد بود.
ثانیا: مخاطب به این سخن، پیامبر ص است، و مقام یقین پیامبر بر همه محرز است آیا کسى مى‏تواند ادعا کند که داراى مقام یقین از نظر ایمان نبوده است.
و ثالثا: تواریخ متواتر نشان مى‏دهد که پیامبر ص تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترک نگفت و على ع در محراب عبادت کشته شد، و همچنین سایر امامان.
نکته‏ها:
1- آغاز دعوت علنى اسلام
به طورى که از بعضى از روایات استفاده مى‏شود آیات” فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ” در مکه نازل شد، بعد از آن که پیامبر اسلام سه سال مخفیانه دعوت کرد و عده قلیلى از نزدیکان پیامبر ص به او ایمان آوردند که نخستین آنها، از زنان خدیجه. و از مردان على ع بود.
بدیهى است دعوت به توحید خالص و در هم ریختن نظام شرک و بت پرستى در آن زمان و در آن محیط کار عجیب و وحشتناکى بود و به همین جهت از همان آغاز این مساله نمایان بود که گروهى به استهزاء برمى‏خیزند به همین جهت خداوند به پیامبرش قوت قلب مى‏دهد که از انبوه دشمنان و استهزاء کنندگان نهراسد و دعوت خود را آشکارا و علنى سازد، و به یک مبارزه پى‏گیر منطقى در این راه دست بزند « تفسیر نور الثقلین جلد سوم صفحه 32».
2- تاثیر توجه به خدا در قدرت روح
در زندگى انسان همیشه مشکلاتى بوده و هست و این طبیعت زندگى دنیا است، و هر قدر انسان بزرگتر باشد این مشکلات بزرگتر است، و از این رو مى‏توان به عظمت مشکلاتى که پیامبر در آن دعوت بزرگش با آن روبرو بود پى برد.
ولى مى‏بینیم خداوند به پیامبرش دستور مى‏دهد که براى کسب نیرو و سعه صدر بیشتر در برابر انبوه این مشکلات، به تسبیح پروردگار و نیایش و سجده بر آستانش روى آورد، این نشان مى‏دهد که عبادت اثر عمیقى در تقویت روح و ایمان و اراده آدمى دارد.
از روایات مختلف نیز استفاده مى‏شود که پیشوایان بزرگ هنگامى که با بحرانها و مشکلات عظیم روبرو مى‏شدند به در خانه خدا مى‏رفتند و در پرتو عبادتش آرامش و نیرو مى‏یافتند.
3- عبادت و تکامل
مى‏دانیم انسان موجودى است که بالاترین استعداد تکامل را دارد، از نقطه عدم آغاز به حرکت کرده، و به سوى بى‏نهایت هم چنان پیش مى‏رود و هرگز چرخ تکامل او (هر گاه در مسیر باشد) متوقف نخواهد شد.
از طرفى مى‏دانیم عبادت مکتب عالى تربیت است، اندیشه انسان را بیدار و فکر او را متوجه بى‏نهایت مى‏سازد، گرد و غبار گناه و غفلت را از دل و جان مى‏شوید، صفات عالى انسانى را در وجود او پرورش میدهد، روح ایمان را تقویت و آگاهى و مسئولیت به انسان مى‏بخشد.
و به همین دلیل ممکن نیست انسان لحظه‏اى در زندگى از این مکتب بزرگ تربیتى بى‏نیاز گردد، و آنها که فکر مى‏کنند، انسان ممکن است به جایى برسد که نیازى به عبادت نداشته باشد یا تکامل انسان را محدود پنداشته‏اند، و یا مفهوم عبادت را درک نکرده‏اند.
علامه طباطبائى در تفسیر” المیزان” در این زمینه بیانى دارد که فشرده و خلاصه آن را ذیلا مى‏آوریم:” همه موجودات این جهان به سوى تکامل مى‏روند، و نوع انسان تکاملش در دل اجتماع صورت مى‏گیرد، به همین دلیل ذاتا اجتماعى آفریده شده است.
از طرفى اجتماع در صورتى مى‏تواند پرورش و تکامل انسان را تضمین کند که داراى احکام و قوانین منظمى باشد، و افراد مجتمع در پرتو احترام به آن قوانین، امور خود را سامان دهند و از تصادمها پیشگیرى کنند و حدود مسئولیتها را مشخص نمایند.
و به تعبیر دیگر اگر جامعه انسانى صالح گردد، افراد مى‏توانند به هدف نهایى خویش در آن برسند و اگر فاسد شود افراد از این تکامل باز میمانند.
این احکام و قوانین، اعم از قوانین اجتماعى و یا عبادى، در صورتى مؤثر خواهد بود که از طریق نبوت و وحى آسمانى گرفته شود.
این را نیز مى‏دانیم که احکام عبادى بخشى از این تکامل فردى و اجتماعى را تشکیل مى‏دهد: 
و از اینجا روشن مى‏شود، تا جامعه انسانى بر پا است و زندگى او در این جهان ادامه دارد تکالیف الهى هم ادامه خواهد داشت، و بر چیده شدن بساط تکلیف از انسان مفهومش فراموش کردن احکام و قوانین و نتیجه‏اش فساد مجتمع انسانى است!.
این نکته نیز قابل توجه است که اعمال نیک و عبادات سرچشمه حصول ملکات فاضله نفسانى است، و هنگامى که این اعمال به حد کافى انجام گرفت و آن ملکات فاضله در نفس انسان قوت یافت، آن ملکات نیز به نوبه خود سرچشمه اعمال نیک بیشتر و اطاعت و بندگى خدا خواهد شد.
و از اینجا روشن مى‏شود آنها که گمان کرده‏اند هدف از تکلیف، تکمیل انسان است بنا بر این هنگامى که انسان به کمال خود رسید، بقاء تکلیف معنى ندارد مغالطه‏اى بیش نیست چرا که اگر انسان دست از انجام تکالیف بردارد فورا جامعه رو به فساد خواهد گذاشت، و در چنان جامعه‏اى چگونه یک فرد کامل مى‏تواند زندگى کند و اگر با داشتن ملکات فاضله دست از عبادت و بندگى خدا بردارد مفهومش تخلف این ملکات از آثار قطعى آنها است (دقت کنید) « تفسیر المیزان جلد 12 صفحه 210».