• 021-88565521
  • info@tedco.co

تامین اجتماعی، حامی اقشار آسیب پذیر

تامین اجتماعی، حامی اقشار آسیب پذیر

تامین اجتماعی، حامی اقشار آسیب پذیر

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَمْلُوکًا لَا یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ وَمَنْ رَزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ یَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ (نحل/75) خداوند مثالی زده: برده مملوکی را که قادر بر هیچ چیز نیست، و انسان (با ایمانی) را که رزق نیکو به او بخشیده است، و او پنهان و آشکار از آنچه خدا به او داده انفاق می‏کند، آیا این دو نفر یکسانند؟ شکر خدا را است، ولی اکثر آنها نمی‏دانند!

حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) :
آن کس که با دست کوتاه ببخشد، از دستی بلند پاداش می گیرد.
(نهج البلاغه، ص 662 ،حکمت232 )

تفسیر نمونه


دو مثال زنده براى مؤمن و کافر!
در تعقیب آیات گذشته که از ایمان و کفر و مؤمنان و مشرکان سخن مى‏گفت در آیات مورد بحث با ذکر دو مثال زنده و روشن، حال این دو گروه را مشخص مى‏کند:
در نخستین مثال،” مشرکان” را به برده مملوکى که توانایى هیچ چیز را ندارد، و” مؤمنان” را به انسان غنى و بى‏نیازى که از امکانات خود همگان را بهره‏مند مى‏سازد تشبیه مى‏کند، و مى‏گوید:” خداوند برده مملوکى را به عنوان مثال ذکر مى‏کند که قادر بر هیچ چیز نیست”! (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ).
نه قدرت تکوینى چندانى دارد، زیرا در چنگال مولایش همیشه اسیر است، و از هر نظر محدود، و نه قدرت تشریعى، زیرا حق تصرف در اموال خود (اگر اموالى داشته باشد) و همچنین سایر قرار دادهاى مربوط به خویش را ندارد.
آرى بنده بندگان خدا بودن، نتیجه‏اى جز اسارت و محدودیت از هر نظر نخواهد داشت.
” و در مقابل آن انسان با ایمانى را مثل مى‏زند که به او رزق حسن و انواع روزى‏ها و مواهب پاکیزه بخشیده است” (وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً).
این انسان آزاده با داشتن امکانات فراوان” پنهان و آشکار از آنچه در اختیار  دارد انفاق مى‏کند” (فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً).
” آیا این دو نفر یکسانند”؟! (هَلْ یَسْتَوُونَ).
مسلما نه، بنا بر این” همه حمد و ستایش مخصوص خداست” (الْحَمْدُ لِلَّهِ).
خداوندى که بنده‏اش آزاده و پر قدرت و پر بخشش است، نه از آن بتها که بندگانشان آن چنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسیرند!” ولى اکثر آنها (مشرکان) نمى‏دانند” (بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ) .
دگر بار مثال گویاى دیگرى براى بندگان بت، و مؤمنان راستین مى‏زند و آنها را به ترتیب به گنگ مادرزادى که در عین حال برده و ناتوان است، و یک انسان آزاده گویا که دائما به عدل و داد دعوت مى‏کند و بر صراط مستقیم قرار دارد تشبیه مى‏نماید، مى‏فرماید:
” خداوند دو مرد را مثل زده است، که یکى از آنها گنگ مادر زاد است و قادر بر هیچ کارى نیست” (وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ).
” او در عین برده بودن سربارى است براى مولا و صاحبش”
(وَ هُوَ کَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ).
به همین دلیل” او را به دنبال هر برنامه‏اى بفرستد توانایى بر انجام کار خوبى ندارد” (أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ).
به این ترتیب او داراى چهار صفت کاملا منفى است: گنگ مادر زاد بودن ناتوانى مطلق، سربار صاحبش بودن، و هنگامى که به دنبال کارى فرستاده شود، هیچ گام مثبتى بر نخواهد داشت.
این صفات چهارگانه که در عین حال علت و معلول یکدیگرند، ترسیمى از یک انسان، صد در صد منفى است، که وجودش، منشا هیچ خیر و برکتى نمى‏باشد، و سربار جامعه و یا خانواده خویش است.
” آیا چنین کسى با آن کس که زبان گویا و فصیح دارد، و مرتبا به عدل و داد دعوت مى‏کند، و بر جاده صاف، و راه راست قرار دارد، مساوى است؟!” (هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ).
گرچه در اینجا بیش از دو صفت بیان نشده: دعوت مستمر به عدل و داد و داشتن روش مستقیم و برنامه صحیح و خالى از هر گونه انحراف، ولى این دو صفت خود بیانگر صفات دیگرى است، آیا کسى که دائما دعوت به عدل و داد مى‏کند، ممکن است شخصى گنگ یا ترسو و بى شخصیت بوده باشد؟ نه هرگز، چنین کس زبانى گویا، و منطقى محکم و اراده‏اى نیرومند و شجاعت و شهامت کافى دارد.
آیا کسى که همواره بر صراط مستقیم گام مى‏زند، انسان بى دست و پا و ناتوان و بى‏هوش و کم عقل است؟ هرگز، مسلما شخصى است کنجکاو، باهوش، پر تدبیر و با استقامت.
مقایسه این دو فرد با هم، بیانگر فاصله زیادى است که در میان طرز فکر بت پرستى و خدا پرستى وجود دارد و روشن کننده تفاوت این دو برنامه و پرورش یافتگان این دو مکتب است.
     و از آنجا که غالبا دیده‏ایم قرآن، بحثهاى مربوط به توحید و مبارزه با شرک را با مسائل مربوط به معاد و دادگاه بزرگ قیامت مى‏آمیزد، در اینجا نیز بعد از گفتارى که در آیات قبل در زمینه شرک و توحید گذشت، به سراغ معاد مى‏رود و به پاسخ قسمتى از ایرادات مشرکان پرداخته، نخست مى‏گوید:
” خداوند غیب آسمانها و زمین را مى‏داند” (وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
گویا این پاسخى است به ایرادى که منکران معاد جسمانى داشته‏اند و مى‏گفتند هنگامى که ما مردیم و ذرات خاک مادر هر گوشه‏اى پراکنده شد، چه کسى از آنها آگاهى دارد که جمع‏آوریشان کند؟
به علاوه به فرض که ذرات آنها جمع آورى شود و به حیات باز گردند چه کسى است که از اعمال آنها که بدست فراموشى سپرده شده است آگاه باشد و پرونده آنها را مورد رسیدگى قرار دهد؟! آیه فوق در یک جمله این سؤال را در همه ابعادش پاسخ مى‏گوید که خدا غیب همه آسمانها و زمین را مى‏داند، او همه جا همیشه حاضر است، بنا بر این اصولا غیب و پنهانى براى او مفهوم ندارد، همه چیز براى او شهود است و این تعبیرات مختلف با مقایسه به وجود ما است و هماهنگ با منطق ما:
سپس اضافه مى‏کند:” امر قیامت بقدرى آسان است درست همانند یک چشم بر هم زدن و یا از آن هم نزدیکتر”! (وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ)
و این در واقع اشاره به ایراد دیگرى از منکران معاد است که مى‏گفتند:
چه کسى توانایى بر این کار دارد، این کار کار فوق العاده مشکلى است، قرآن در پاسخ آنها مى‏گوید: براى شما که قدرت ناچیزى دارید این برنامه مشکل به نظر مى‏رسد اما براى خداوندى که قدرتش بى‏پایان است آن قدر ساده است همانند یک چشم بر هم زدن شما که هم سریع است و هم بسیار آسان! جالب اینکه بعد از بیان تشبیه قیام قیامت به یک نگاه سریع یا چشم بر هم زدن، جمله” أَوْ هُوَ أَقْرَبُ” (یا از این نزدیکتر) را بیان مى‏کند، یعنى حتى تشبیه به نگاه سریع به خاطر تنگى بیان است، به گونه‏اى سریع است که اصلا زمان براى آن مطرح نیست، و اگر تعبیر به” کَلَمْحِ الْبَصَرِ” شده به خاطر آن است که کوتاهترین زمان در منطق شما این است.
به هر حال این دو جمله اشاره‏اى است زنده و گویا به قدرت بى‏انتهاى خداوند مخصوصا در زمینه مساله معاد و رستاخیز انسانها، لذا در پایان آیه مى‏فرماید” چون خدا بر هر چیزى تواناست” (إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ).
نکته‏ها:
1- انسانهاى آزاده و اسیر!
بر خلاف آنچه بعضى مى‏پندارند مساله توحید و شرک، یک مساله صرفا اعتقادى و ذهنى نیست، بلکه در تمام زندگى انسان اثر مى‏گذارد و همه را به رنگ خود در مى‏آورد، توحید در هر قلبى جوانه زند موجب حیات آن قلب، و عامل رشد و شکوفایى آن است، چرا که توحید افق دید انسان را آن چنان گسترده مى‏کند که به بى‏نهایت پیوندش مى‏زند.
اما به عکس، شرک انسان را در جهانى فوق العاده محدود، جهان بتهاى سنگى و چوبى و یا بشرهاى ضعیف بت گونه فرو مى‏برد، و دید و درک و همت و توانایى و تلاش انسان را به همین رنگ و در همین ابعاد قرار مى‏دهد.
در آیات فوق، این واقعیت در لباس مثال چنان زیبا بیان شده که رساتر از آن ممکن نیست.
مشرک” ابکم” است، گنگ است، گنگ مادر زاد، که عملش از ضعف فکر و نداشتن منطق عقلى حکایت مى‏کند، و به خاطر اسارت در چنگال شرک توانایى بر هیچ کار مثبتى ندارد (لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ).
او یک انسان آزاده نیست بلکه اسیر چنگال خرافات و موهومات است.
و به خاطر همین صفات، سربار جامعه، محسوب مى‏شود، چرا که مقدرات خود را بدست بتها و یا انسانهاى استعمارگر مى‏پردازد.
او همیشه وابسته است، و تا طعم توحید که آئین آزادگى و استقلال است بچشد از این وابستگى بیرون نمى‏آید” وَ هُوَ کَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ”.
او با این طرز تفکر در هر مسیرى گام بگذارد، ناکام خواهد بود، و به هر سو روى آورد خیرى نصیبش نخواهد شد (أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ).
چقدر میان یک چنین انسان کوتاه فکر و خرافى و اسیر و ناتوان و فاقد برنامه با انسان آزاده شجاعى که نه تنها خود اصول دادگرى را بکار مى‏بندد، بلکه دائما در جامعه خود منادى عدل و داد است، فاصله وجود دارد؟! علاوه بر این او به خاطر داشتن تفکر منطقى و هماهنگى با نظام توحیدى آفرینش، دائما بر جاده مستقیم که نزدیکترین جاده‏ها است گام بر مى‏دارد، به سرعت به مقصود مى‏رسد، و سرمایه‏هاى وجودى خویش را در راههاى کج و انحرافى نابود نمى‏کند.
کوتاه سخن اینکه توحید و شرک تنها یک عقیده نیست، یک الگوى کامل براى تمام زندگى است، یک برنامه وسیع و گسترده است که فکر و اخلاق و عواطف و زندگى فردى و اجتماعى، سیاسى و اقتصادى و فرهنگى را در بر مى‏گیرد، و مقایسه عربهاى مشرک عصر جاهلیت با مسلمانان موحد آغاز اسلام مى‏تواند ترسیم روشنى از این دو برنامه و مسیر باشد.                       
همانها که تا دیروز آن چنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند، که غیر از محیط محدود مملو از فقر و فساد خود را نمى‏شناختند، پس از آنکه گام در وادى توحید نهادند از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند که سراسر جهان متمدن آن روز را در زیر بال و پر گرفتند.
2- نقش” عدالت” و” راستى” در زندگى انسانها
جالب اینکه در آیات فوق از میان تمام برنامه‏هاى موحدان انگشت روى دعوت به عدل و گام نهادن بر جاده مستقیم گذارده شده است، و این نشان مى‏دهد که ریشه اصلى خوشبختى یک انسان یا یک جامعه انسانى در این دو است: داشتن برنامه صحیحى که نه شرقى باشد و نه غربى، نه منحرف به چپ و نه به راست، و سپس دعوت به اجراى اصول عدالت آنهم نه به صورت یک برنامه موقت بلکه همانگونه که جمله یامر بالعدل مى‏گوید (با توجه به اینکه فعل مضارع معنى استمرار را مى‏رساند) یک برنامه مستمر و همیشگى باشد.
[3- مراد از” الذى یامر بالعدل” ائمه هستند]
3- در روایتى که از طرق اهل بیت ع نقل شده در تفسیر آیات فوق مى‏خوانیم
الذى یامر بالعدل امیر المؤمنین و الأئمة (صلوات اللَّه علیهم):
” کسى که دعوت به عدل مى‏کند، امیر مؤمنان و امامانند” « نور الثقلین ج 3 ص 70.».
بعضى از مفسران جمله” مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ” را به” حمزه” و” عثمان بن مظعون” و یا” عمار” و” ابکم” را به” ابى بن خلف” و” ابو جهل” مانند آنها تفسیر کرده‏اند.
روشن است که همه اینها از قبیل بیان مصداقهاى واضح و مهم مى‏باشد و هرگز دلیل بر انحصار نیست، این تفسیرها ضمنا مشخص مى‏کند که آیات فوق در صدد بیان تشبیهى براى مشرکان و مؤمنان است نه بتها و خداوند.