ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَمْلُوکًا لَا یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ وَمَنْ رَزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ یَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ (نحل/75) خداوند مثالی زده: برده مملوکی را که قادر بر هیچ چیز نیست، و انسان (با ایمانی) را که رزق نیکو به او بخشیده است، و او پنهان و آشکار از آنچه خدا به او داده انفاق میکند، آیا این دو نفر یکسانند؟ شکر خدا را است، ولی اکثر آنها نمیدانند!
حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) :
آن کس که با دست کوتاه ببخشد، از دستی بلند پاداش می گیرد.
(نهج البلاغه، ص 662 ،حکمت232 )
تفسیر نمونه
دو مثال زنده براى مؤمن و کافر!
در تعقیب آیات گذشته که از ایمان و کفر و مؤمنان و مشرکان سخن مىگفت در آیات مورد بحث با ذکر دو مثال زنده و روشن، حال این دو گروه را مشخص مىکند:
در نخستین مثال،” مشرکان” را به برده مملوکى که توانایى هیچ چیز را ندارد، و” مؤمنان” را به انسان غنى و بىنیازى که از امکانات خود همگان را بهرهمند مىسازد تشبیه مىکند، و مىگوید:” خداوند برده مملوکى را به عنوان مثال ذکر مىکند که قادر بر هیچ چیز نیست”! (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ).
نه قدرت تکوینى چندانى دارد، زیرا در چنگال مولایش همیشه اسیر است، و از هر نظر محدود، و نه قدرت تشریعى، زیرا حق تصرف در اموال خود (اگر اموالى داشته باشد) و همچنین سایر قرار دادهاى مربوط به خویش را ندارد.
آرى بنده بندگان خدا بودن، نتیجهاى جز اسارت و محدودیت از هر نظر نخواهد داشت.
” و در مقابل آن انسان با ایمانى را مثل مىزند که به او رزق حسن و انواع روزىها و مواهب پاکیزه بخشیده است” (وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً).
این انسان آزاده با داشتن امکانات فراوان” پنهان و آشکار از آنچه در اختیار دارد انفاق مىکند” (فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً).
” آیا این دو نفر یکسانند”؟! (هَلْ یَسْتَوُونَ).
مسلما نه، بنا بر این” همه حمد و ستایش مخصوص خداست” (الْحَمْدُ لِلَّهِ).
خداوندى که بندهاش آزاده و پر قدرت و پر بخشش است، نه از آن بتها که بندگانشان آن چنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسیرند!” ولى اکثر آنها (مشرکان) نمىدانند” (بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ) .
دگر بار مثال گویاى دیگرى براى بندگان بت، و مؤمنان راستین مىزند و آنها را به ترتیب به گنگ مادرزادى که در عین حال برده و ناتوان است، و یک انسان آزاده گویا که دائما به عدل و داد دعوت مىکند و بر صراط مستقیم قرار دارد تشبیه مىنماید، مىفرماید:
” خداوند دو مرد را مثل زده است، که یکى از آنها گنگ مادر زاد است و قادر بر هیچ کارى نیست” (وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ).
” او در عین برده بودن سربارى است براى مولا و صاحبش”
(وَ هُوَ کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ).
به همین دلیل” او را به دنبال هر برنامهاى بفرستد توانایى بر انجام کار خوبى ندارد” (أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ).
به این ترتیب او داراى چهار صفت کاملا منفى است: گنگ مادر زاد بودن ناتوانى مطلق، سربار صاحبش بودن، و هنگامى که به دنبال کارى فرستاده شود، هیچ گام مثبتى بر نخواهد داشت.
این صفات چهارگانه که در عین حال علت و معلول یکدیگرند، ترسیمى از یک انسان، صد در صد منفى است، که وجودش، منشا هیچ خیر و برکتى نمىباشد، و سربار جامعه و یا خانواده خویش است.
” آیا چنین کسى با آن کس که زبان گویا و فصیح دارد، و مرتبا به عدل و داد دعوت مىکند، و بر جاده صاف، و راه راست قرار دارد، مساوى است؟!” (هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ).
گرچه در اینجا بیش از دو صفت بیان نشده: دعوت مستمر به عدل و داد و داشتن روش مستقیم و برنامه صحیح و خالى از هر گونه انحراف، ولى این دو صفت خود بیانگر صفات دیگرى است، آیا کسى که دائما دعوت به عدل و داد مىکند، ممکن است شخصى گنگ یا ترسو و بى شخصیت بوده باشد؟ نه هرگز، چنین کس زبانى گویا، و منطقى محکم و ارادهاى نیرومند و شجاعت و شهامت کافى دارد.
آیا کسى که همواره بر صراط مستقیم گام مىزند، انسان بى دست و پا و ناتوان و بىهوش و کم عقل است؟ هرگز، مسلما شخصى است کنجکاو، باهوش، پر تدبیر و با استقامت.
مقایسه این دو فرد با هم، بیانگر فاصله زیادى است که در میان طرز فکر بت پرستى و خدا پرستى وجود دارد و روشن کننده تفاوت این دو برنامه و پرورش یافتگان این دو مکتب است.
و از آنجا که غالبا دیدهایم قرآن، بحثهاى مربوط به توحید و مبارزه با شرک را با مسائل مربوط به معاد و دادگاه بزرگ قیامت مىآمیزد، در اینجا نیز بعد از گفتارى که در آیات قبل در زمینه شرک و توحید گذشت، به سراغ معاد مىرود و به پاسخ قسمتى از ایرادات مشرکان پرداخته، نخست مىگوید:
” خداوند غیب آسمانها و زمین را مىداند” (وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
گویا این پاسخى است به ایرادى که منکران معاد جسمانى داشتهاند و مىگفتند هنگامى که ما مردیم و ذرات خاک مادر هر گوشهاى پراکنده شد، چه کسى از آنها آگاهى دارد که جمعآوریشان کند؟
به علاوه به فرض که ذرات آنها جمع آورى شود و به حیات باز گردند چه کسى است که از اعمال آنها که بدست فراموشى سپرده شده است آگاه باشد و پرونده آنها را مورد رسیدگى قرار دهد؟! آیه فوق در یک جمله این سؤال را در همه ابعادش پاسخ مىگوید که خدا غیب همه آسمانها و زمین را مىداند، او همه جا همیشه حاضر است، بنا بر این اصولا غیب و پنهانى براى او مفهوم ندارد، همه چیز براى او شهود است و این تعبیرات مختلف با مقایسه به وجود ما است و هماهنگ با منطق ما:
سپس اضافه مىکند:” امر قیامت بقدرى آسان است درست همانند یک چشم بر هم زدن و یا از آن هم نزدیکتر”! (وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ)
و این در واقع اشاره به ایراد دیگرى از منکران معاد است که مىگفتند:
چه کسى توانایى بر این کار دارد، این کار کار فوق العاده مشکلى است، قرآن در پاسخ آنها مىگوید: براى شما که قدرت ناچیزى دارید این برنامه مشکل به نظر مىرسد اما براى خداوندى که قدرتش بىپایان است آن قدر ساده است همانند یک چشم بر هم زدن شما که هم سریع است و هم بسیار آسان! جالب اینکه بعد از بیان تشبیه قیام قیامت به یک نگاه سریع یا چشم بر هم زدن، جمله” أَوْ هُوَ أَقْرَبُ” (یا از این نزدیکتر) را بیان مىکند، یعنى حتى تشبیه به نگاه سریع به خاطر تنگى بیان است، به گونهاى سریع است که اصلا زمان براى آن مطرح نیست، و اگر تعبیر به” کَلَمْحِ الْبَصَرِ” شده به خاطر آن است که کوتاهترین زمان در منطق شما این است.
به هر حال این دو جمله اشارهاى است زنده و گویا به قدرت بىانتهاى خداوند مخصوصا در زمینه مساله معاد و رستاخیز انسانها، لذا در پایان آیه مىفرماید” چون خدا بر هر چیزى تواناست” (إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ).
نکتهها:
1- انسانهاى آزاده و اسیر!
بر خلاف آنچه بعضى مىپندارند مساله توحید و شرک، یک مساله صرفا اعتقادى و ذهنى نیست، بلکه در تمام زندگى انسان اثر مىگذارد و همه را به رنگ خود در مىآورد، توحید در هر قلبى جوانه زند موجب حیات آن قلب، و عامل رشد و شکوفایى آن است، چرا که توحید افق دید انسان را آن چنان گسترده مىکند که به بىنهایت پیوندش مىزند.
اما به عکس، شرک انسان را در جهانى فوق العاده محدود، جهان بتهاى سنگى و چوبى و یا بشرهاى ضعیف بت گونه فرو مىبرد، و دید و درک و همت و توانایى و تلاش انسان را به همین رنگ و در همین ابعاد قرار مىدهد.
در آیات فوق، این واقعیت در لباس مثال چنان زیبا بیان شده که رساتر از آن ممکن نیست.
مشرک” ابکم” است، گنگ است، گنگ مادر زاد، که عملش از ضعف فکر و نداشتن منطق عقلى حکایت مىکند، و به خاطر اسارت در چنگال شرک توانایى بر هیچ کار مثبتى ندارد (لا یَقْدِرُ عَلى شَیْءٍ).
او یک انسان آزاده نیست بلکه اسیر چنگال خرافات و موهومات است.
و به خاطر همین صفات، سربار جامعه، محسوب مىشود، چرا که مقدرات خود را بدست بتها و یا انسانهاى استعمارگر مىپردازد.
او همیشه وابسته است، و تا طعم توحید که آئین آزادگى و استقلال است بچشد از این وابستگى بیرون نمىآید” وَ هُوَ کَلٌّ عَلى مَوْلاهُ”.
او با این طرز تفکر در هر مسیرى گام بگذارد، ناکام خواهد بود، و به هر سو روى آورد خیرى نصیبش نخواهد شد (أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ).
چقدر میان یک چنین انسان کوتاه فکر و خرافى و اسیر و ناتوان و فاقد برنامه با انسان آزاده شجاعى که نه تنها خود اصول دادگرى را بکار مىبندد، بلکه دائما در جامعه خود منادى عدل و داد است، فاصله وجود دارد؟! علاوه بر این او به خاطر داشتن تفکر منطقى و هماهنگى با نظام توحیدى آفرینش، دائما بر جاده مستقیم که نزدیکترین جادهها است گام بر مىدارد، به سرعت به مقصود مىرسد، و سرمایههاى وجودى خویش را در راههاى کج و انحرافى نابود نمىکند.
کوتاه سخن اینکه توحید و شرک تنها یک عقیده نیست، یک الگوى کامل براى تمام زندگى است، یک برنامه وسیع و گسترده است که فکر و اخلاق و عواطف و زندگى فردى و اجتماعى، سیاسى و اقتصادى و فرهنگى را در بر مىگیرد، و مقایسه عربهاى مشرک عصر جاهلیت با مسلمانان موحد آغاز اسلام مىتواند ترسیم روشنى از این دو برنامه و مسیر باشد.
همانها که تا دیروز آن چنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند، که غیر از محیط محدود مملو از فقر و فساد خود را نمىشناختند، پس از آنکه گام در وادى توحید نهادند از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند که سراسر جهان متمدن آن روز را در زیر بال و پر گرفتند.
2- نقش” عدالت” و” راستى” در زندگى انسانها
جالب اینکه در آیات فوق از میان تمام برنامههاى موحدان انگشت روى دعوت به عدل و گام نهادن بر جاده مستقیم گذارده شده است، و این نشان مىدهد که ریشه اصلى خوشبختى یک انسان یا یک جامعه انسانى در این دو است: داشتن برنامه صحیحى که نه شرقى باشد و نه غربى، نه منحرف به چپ و نه به راست، و سپس دعوت به اجراى اصول عدالت آنهم نه به صورت یک برنامه موقت بلکه همانگونه که جمله یامر بالعدل مىگوید (با توجه به اینکه فعل مضارع معنى استمرار را مىرساند) یک برنامه مستمر و همیشگى باشد.
[3- مراد از” الذى یامر بالعدل” ائمه هستند]
3- در روایتى که از طرق اهل بیت ع نقل شده در تفسیر آیات فوق مىخوانیم
الذى یامر بالعدل امیر المؤمنین و الأئمة (صلوات اللَّه علیهم):
” کسى که دعوت به عدل مىکند، امیر مؤمنان و امامانند” « نور الثقلین ج 3 ص 70.».
بعضى از مفسران جمله” مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ” را به” حمزه” و” عثمان بن مظعون” و یا” عمار” و” ابکم” را به” ابى بن خلف” و” ابو جهل” مانند آنها تفسیر کردهاند.
روشن است که همه اینها از قبیل بیان مصداقهاى واضح و مهم مىباشد و هرگز دلیل بر انحصار نیست، این تفسیرها ضمنا مشخص مىکند که آیات فوق در صدد بیان تشبیهى براى مشرکان و مؤمنان است نه بتها و خداوند.