إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ ﴿حجرات/13﴾ در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین شماست، بى تردید خداوند داناى آگاه است.
امام على (علیه السّلام)
پیوسته رضایتمند باش تا توانگرى و کرامت همواره با تو همراه باشد
غرر الحکم حدیث ۲۴۴۷ ، عیون الحکم والمواعظ : ۸۶
تفسیر نمونه
تفسیر: تقوى بزرگترین ارزش انسانى
در آیات گذشته روى سخن به مؤمنان بود، و خطاب به صورت” یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا” و در ضمن آیات متعددى را که یک” جامعه مؤمن” را با خطر روبرو مىسازد بازگو کرد و از آن نهى فرمود.
در حالى که در آیه مورد بحث مخاطب کل جامعه انسانى است و مهمترین اصلى را که ضامن نظم و ثبات است بیان مىکند، و میزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى کاذب و دروغین مشخص مىسازد.
مىفرماید:” اى مردم! ما شما را از یک مرد و زنى آفریدیم، و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید” (یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا).
منظور از آفرینش مردم از یک مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها به” آدم” و” حوا” است، بنا بر این چون همه از ریشه واحدى هستند معنى ندارد که از نظر نسب و قبیله بر یکدیگر افتخار کنند، و اگر خداوند براى هر قبیله و طائفهاى ویژگیهایى آفریده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است، چرا که این تفاوتها سبب شناسایى است، و بدون شناسایى افراد، نظم در جامعه انسانى حکمفرما نمىشود، چرا که هر گاه همه یکسان و شبیه یکدیگر و همانند بودند، هرج و مرج عظیمى سراسر جامعه انسانى را فرا مىگرفت.
در این که میان” شعوب” (جمع” شعب” بر وزن صعب) به معنى” گروه عظیمى از مردم” و” قبائل” جمع” قبیله” چه تفاوتى است؟ مفسران احتمالات مختلفى دادهاند؟
جمعى گفتهاند دایره شعوب گستردهتر از دایره قبائل است، همانطور که” شعب” امروز بر یک” ملت” اطلاق مىشود.
بعضى” شعوب” را اشاره به” طوائف عجم” و” قبائل” را اشاره به” طوائف عرب” مىدانند:
و بالآخره بعضى دیگر” شعوب” را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافیایى، و” قبائل” را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمردهاند.
ولى تفسیر اول از همه مناسبتر به نظر مىرسد.
به هر حال قرآن مجید بعد از آنکه بزرگترین مایه مباهات و مفاخره عصر جاهلى یعنى نسب و قبیله را از کار مىاندازد، به سراغ معیار واقعى ارزشى رفته مىافزاید:” گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شما است” (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ).
به این ترتیب قلم سرخ بر تمام امتیازات ظاهرى و مادى کشیده، و اصالت و واقعیت را به مساله تقوا و پرهیزکارى و خدا ترسى مىدهد، و مىگوید براى تقرب به خدا و نزدیکى به ساحت مقدس او هیچ امتیازى جز تقوا مؤثر نیست.
و از آنجا که تقوا یک صفت روحانى و باطنى است که قبل از هر چیز باید در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممکن است مدعیان بسیار داشته باشد و متصفان کم، در آخر آیه مىافزاید:” خداوند دانا و آگاه است” (إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ).
پرهیزگاران را به خوبى مىشناسد، و از درجه تقوا و خلوص نیت و پاکى و صفاى آنها آگاه است، آنها را بر طبق علم خود گرامى مىدارد و پاداش مىدهد مدعیان دروغین را نیز مىشناسد و کیفر مىدهد.
نکته:
1- ارزشهاى راستین و ارزشهاى کاذب
بدون شک هر انسانى فطرتا خواهان این است که موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همین دلیل با تمام وجودش براى کسب ارزشها تلاش مىکند.
ولى شناخت معیار ارزش با تفاوت فرهنگها کاملا متفاوت است، و گاه ارزشهاى کاذب جاى ارزشهاى راستین را مىگیرد.
گروهى ارزش واقعى خویش را در انتساب به” قبیله معروف و معتبرى” مىدانند، و لذا براى تجلیل مقام قبیله و طائفه خود دائما دست و پا مىکنند، تا از طریق بزرگ کردن آن خود را به وسیله انتساب به آن بزرگ کنند.
مخصوصا در میان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل رایجترین افتخار موهوم بود، تا آنجا که هر قبیلهاى خود را” قبیله برتر” و هر نژادى خود را” نژاد والاتر” مىشمرد، که متاسفانه هنوز رسوبات و بقایاى آن در اعماق روح بسیارى از افراد و اقوام وجود دارد.
گروه دیگرى مساله مال و ثروت و داشتن کاخ و قصر و خدم و حشم و امثال این امور را نشانه ارزش مىدانند، و دائما براى آن تلاش مىکنند، در حالى که جمع دیگرى مقامات بلند اجتماعى و سیاسى را معیار شخصیت مىشمرند.
و به همین ترتیب هر گروهى در مسیرى گام برمىدارند و به ارزشى دل مىبندند و آن را معیار مىشمرند.
اما از آنجا که این امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر یک آئین آسمانى همچون اسلام هرگز نمىتواند با آن موافقت کند، لذا خط بطلان روى همه آنها کشیده، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهیزکارى و تعهد و پاکى او مىشمرد حتى براى موضوعات مهمى، همچون علم و دانش، اگر در مسیر ایمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى، قرار نگیرد اهمیت قائل نیست.
و عجیب است که قرآن در محیطى ظهور کرد که ارزش” قبیله” از همه ارزشها مهمتر محسوب مىشد، اما این بت ساختگى در هم شکست، و انسان را از اسارت” خون” و” قبیله” و” رنگ” و” نژاد” و” مال” و” مقام” و” ثروت” آزاد ساخت، و او را براى یافتن خویش به درون جانش و صفات والایش رهبرى کرد! جالب اینکه در شان نزولهایى که براى این آیه ذکر شده نکاتى دیده مىشود که از عمق این دستور اسلامى حکایت مىکند، از جمله اینکه: بعد از فتح مکه پیغمبر اکرم ص دستور داد اذان بگویند،” بلال” بر پشت بام کعبه رفت، و اذان گفت،” عتاب بن اسید” که از آزاد شدگان بود گفت شکر مىکنم خدا را که پدرم از دنیا رفت و چنین روزى را ندید! و” حارث بن هشام” نیز گفت: آیا رسول اللَّه ص غیر از این” کلاغ سیاه”! کسى را پیدا نکرد؟! (آیه فوق نازل شد و معیار ارزش واقعى را بیان کرد).
بعضى دیگر گفتهاند: آیه هنگامى نازل شد که پیامبر ص دستور داده بود دخترى به بعضى از” موالى” دهند (موالى به بردگان آزاد شده، یا به غیر عرب مىگویند) آنها تعجب کردند و گفتند: اى رسول خدا ص آیا مىفرمائید دخترانمان را به موالى دهیم؟! (آیه نازل شد و بر این افکار خرافى خط بطلان کشید) «.
در حدیثى مىخوانیم: روزى پیامبر ص در مکه براى مردم خطبه خواند و فرمود:
یا ایها الناس ان اللَّه قد اذهب عنکم عیبة الجاهلیة، و تعاظمها بابائها، فالناس رجلان: رجل بر تقى کریم على اللَّه، و فاجر شقى هین على اللَّه، و الناس بنو آدم، و خلق اللَّه آدم من تراب، قال اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ:
” اى مردم! خداوند از شما ننگ جاهلیت و تفاخر به پدران و نیاکان را زدود، مردم دو گروه بیش نیستند: نیکوکار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و یا بدکار و شقاوتمند و پست در پیشگاه حق، همه مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاک آفریده، چنان که مىگوید: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا شناخته شوید، از همه گرامیتر نزد خداوند کسى است که از همه پرهیزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است” .
در کتاب” آداب النفوس” طبرى آمده که پیامبر ص در اثناء ایام تشریق (روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است) در سرزمین” منى” در حالى که
.
بر شترى سوار بود رو به سوى مردم کرد و فرمود:
یا ایها الناس! الا ان ربکم واحد و ان اباکم واحد، الا لا فضل لعربى على عجمى، و لا لعجمى على عربى، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر على اسود، الا بالتقوى الا هل بلغت؟ قالوا نعم! قال لیبلغ الشاهد الغائب:
” اى مردم بدانید! خداى شما یکى است و پدرتان یکى، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه سیاهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سیاهپوست مگر به تقوا، آیا من دستور الهى را ابلاغ کردم؟ همه گفتند:
آرى! فرمود: این سخن را حاضران به غائبان برسانند”! .
و نیز در حدیث دیگرى در جملههایى کوتاه و پر معنى از آن حضرت آمده است:
ان اللَّه لا ینظر الى احسابکم، و لا الى انسابکم، و لا الى اجسامکم، و لا الى اموالکم، و لکن ینظر الى قلوبکم، فمن کان له قلب صالح تحنن اللَّه علیه، و انما انتم بنو آدم و احبکم الیه اتقاکم:
” خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمىکند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان، ولى نگاه به دلهاى شما مىکند، کسى که قلب صالحى دارد، خدا به او لطف و محبت مىکند، شما همگى فرزندان آدمید، و محبوبترین شما نزد خدا با تقواترین شما است” .
ولى عجیب است که با این تعلیمات وسیع و غنى و پربار هنوز در میان مسلمانان کسانى روى مساله” نژاد” و” خون” و” زبان” تکیه مىکنند، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى، و وحدت دینى مقدم مىشمرند، و عصبیت جاهلیت را بار دیگر زنده کردهاند، و با اینکه از این رهگذر ضربههاى سختى بر آنان وارد شده گویى نمىخواهند بیدار شوند، و به حکم اسلام باز گردند!.
خداوند همه را از شر تعصبهاى جاهلیت حفظ کند.
اسلام با” عصبیت جاهلیت” در هر شکل و صورت مبارزه کرده است، تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبیله زیر پرچم واحدى جمعآورى کند، نه پرچم قومیت و نژاد، و نه پرچم غیر آن، چرا که اسلام هرگز این دیدگاههاى تنگ و محدود را نمىپذیرد، و همه را موهوم و بى اساس مىشمرد حتى در حدیثى آمده که پیامبر ص در مورد عصبیت جاهلیت فرمود:
دعوها فانها منتنه!:
” آن را رها کنید که چیز متعفنى است”! «” صحیح مسلم” (طبق نقل فى ظلال جلد 7 صفحه 538).».
اما چرا این تفکر متعفن هنوز مورد علاقه گروه زیادى است که خود را ظاهرا مسلمان مىشمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مىزنند؟
معلوم نیست! چه زیبا است جامعهاى که بر اساس معیار ارزشى اسلام” إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ” بنا شود، و ارزشهاى کاذب نژاد و مال و ثروت و مناطق جغرافیایى و طبقه از آن بر چیده شود، آرى تقواى الهى و احساس مسئولیت درونى و ایستادگى در برابر شهوات، و پایبند بودن به راستى و درستى و پاکى و حق و عدالت این تنها معیار ارزش انسان است و نه غیر آن. هر چند در آشفته بازار جوامع کنونى این ارزش اصیل به دست فراموشى سپرده شده، و ارزشهاى دروغین جاى آن را گرفته است.
در نظام ارزشى جاهلى که بر محور” تفاخر به آباء و اموال و اولاد” دور مىزد یک مشت دزد و غارتگر پرورش مىیافت، اما با دگرگون شدن این نظام و احیاى اصل والاى إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ محصول آن انسانهایى همچون سلمان و ابو ذر و عمار یاسر و مقداد بود.
و مهم در انقلاب جوامع انسانى انقلاب نظام ارزشى آن، و احیاى این اصل اصیل اسلامى است.
این سخن را با حدیثى از پیامبر گرامى اسلام ص پایان مىدهیم آنجا که فرمود:
کلکم بنو آدم، و آدم خلق من تراب، و لینتهین قوم یفخرون بآبائهم او لیکونن اهون على اللَّه من الجعلان:
” همه شما فرزندان آدمید، و آدم از خاک آفریده شده، از تفاخر به پدران بپرهیزید، و گرنه نزد خدا از حشراتى که در کثافات غوطهورند پستتر خواهید بود”!.
2- حقیقت تقوى
چنان که دیدیم، قرآن بزرگترین امتیاز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معیار سنجش ارزش انسانها مىشمرد.
در جاى دیگر تقوى را بهترین زاد و توشه شمرده، مىگوید:” وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى” (بقره- 197).
و در جاى دیگر لباس تقوى را بهترین لباس براى انسان مىشمرد وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ (اعراف- 26).
و در آیات متعددى یکى از نخستین اصول دعوت انبیاء را” تقوى” ذکر کرده، و بالآخره در جاى دیگر اهمیت این موضوع را تا آن حد بالا برده که خدا را” اهل تقوى” مىشمرد، و مىگوید: هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (مدثر- 56).
قرآن،” تقوى” را نور الهى مىداند که هر جا راسخ شود، علم و دانش مىآفریند وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ (بقره- 282).
و نیز” نیکى” و” تقوى” را قرین هم مىشمرد، وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى.
و” عدالت” را قرین” تقوى” ذکر مىکند: اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى.
اکنون باید دید حقیقت تقوى این سرمایه بزرگ معنوى و این بزرگترین افتخار انسان با اینهمه امتیازات چیست؟
قرآن اشاراتى دارد که پرده از روى حقیقت تقوى بر مىدارد: در آیات متعددى جاى تقوى را” قلب” مىشمرد، از جمله مىفرماید:
أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى:” آنها که صداى خود را در برابر رسول خدا ص پائین مىآورند و رعایت ادب مىکنند کسانى هستند که خداوند قلوبشان را براى پذیرش تقوى آزموده است” (حجرات- 3).
قرآن،” تقوى” را نقطه مقابل” فجور” ذکر کرده، چنان که در آیه 8 سوره شمس مىخوانیم: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها:” خداوند انسان را آفرید و راه فجور و تقوى را به او نشان داد”.
قرآن هر عملى را که از روح اخلاص و ایمان و نیت پاک سرچشمه گرفته باشد بر اساس” تقوى” مىشمرد، چنان که در آیه 108 سوره توبه در باره مسجد” قبا” که منافقان مسجد” ضرار” را در مقابل آن ساختند مىفرماید:
لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ:” مسجدى که از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شایستهتر است که در آن نماز بخوانى”.
از مجموع این آیات به خوبى استفاده مىشود که” تقوى” همان احساس مسئولیت و تعهدى است که به دنبال رسوخ ایمان در قلب بر وجود انسان حاکم مىشود و او را از” فجور” و گناه باز مىدارد، به نیکى و پاکى و عدالت دعوت مىکند، اعمال آدمى را خالص و فکر و نیت او را از آلودگیها مىشوید.
هنگامى که به ریشه لغوى این کلمه باز مىگردیم نیز به همین نتیجه مىرسیم، زیرا” تقوى” از” وقایة” به معنى کوشش در حفظ و نگهدارى چیزى است، و منظور در اینگونه موارد نگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى، و متمرکز ساختن نیروها در امورى است که رضاى خدا در آن است.
بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شدهاند:
1- نگهدارى نفس از عذاب جاویدان از طریق تحصیل اعتقادات صحیح.
2- پرهیز از هر گونه گناه اعم از ترک واجب و فعل معصیت.
3- خویشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مىدارد و از حق منصرف مىکند، و این تقواى خواص بلکه خاص الخاص است «” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 136.».
امیر مؤمنان على ع (در نهج البلاغه) تعبیرات گویا و زندهاى پیرامون تقوى دارد، و تقوى از مسائلى است که در بسیارى از خطب و نامهها و کلمات قصار حضرت ع روى آن تکیه شده است.
در یک جا تقوى را با گناه و آلودگى مقایسه کرده چنین مىگوید:
الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار! الا و ان التقوى مطایا ذلل حمل علیها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة!:
” بدانید گناهان همچون مرکبهاى سرکش است که گنهکاران بر آنها سوار مىشوند، و لجامشان گسیخته مىگردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مىسازد.
اما تقوى مرکبى است راهوار و آرام که صاحبانش بر آن سوار مىشوند، زمام آنها را به دست مىگیرند، و تا قلب بهشت پیش مىتازند”! «” نهج البلاغه” خطبه 16.».
مطابق این تشبیه لطیف، تقوى همان حالت خویشتندارى و کنترل نفس و تسلط بر شهوات است، در حالى که بى تقوایى همان تسلیم شدن در برابر شهوات سرکش و از بین رفتن هر گونه کنترل بر آنها است.
و در جاى دیگرى مىفرماید:
اعلموا عباد اللَّه ان التقوى دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله، و لا یحرز من لجا الیه، الا و بالتقوى تقطع حمة الخطایا:
” بدانید اى بندگان خدا که تقوا قلعهاى محکم و شکستناپذیر است، اما فجور و گناه حصارى است سست و بى دفاع که اهلش را از آفات نجات نمىدهد و کسى که به آن پناهنده شود در امان نیست، بدانید انسان تنها به وسیله تقوا از گزند گناه مصون مىماند” «” نهج البلاغه” خطبه 157.».
و باز در جاى دیگر مىافزاید:
فاعتصموا بتقوى اللَّه فان لها حبلا وثیقا عروته و معقلا منیعا ذروته.
” چنگ به تقواى الهى بزنید که رشتهاى محکم و دستگیرهاى است استوار و پناهگاهى است مطمئن”! «” نهج البلاغه” خطبه 190.».
از لابلاى مجموع این تعبیرات حقیقت و روح تقوى به خوبى روشن مىشود.
این نکته نیز لازم به یادآورى است که تقوى میوه درخت ایمان است، و به همین دلیل براى به دست آوردن این سرمایه عظیم باید پایه ایمان را محکم ساخت.
البته ممارست بر اطاعت، و پرهیز از گناه، و توجه به برنامههاى اخلاقى، بلکه تقوى را در نفس راسخ مىسازد، و نتیجه آن پیدایش نور یقین و ایمان شهودى در جان انسان است، و هر قدر نور” تقوى” افزون شود نور” یقین” نیز افزون خواهد شد، و لذا در روایات اسلامى مىبینیم” تقوى” یک درجه بالاتر از” ایمان” و یک درجه پائینتر از” یقین” شمرده شده! امام على بن موسى الرضا ع مىفرماید؟
الایمان فوق الاسلام بدرجة، و التقوى فوق الایمان بدرجة، و الیقین فوق التقوى بدرجة، و ما قسم فى الناس شىء اقل من الیقین:
” ایمان یک درجه برتر از” اسلام” است، و” تقوى” درجهاى است بالاتر از” ایمان” و” یقین” درجهاى برتر از” تقوى” است و هیچ چیز در میان مردم کمتر از” یقین” تقسیم نشده است”! این بحث را به شعر معروفى که حقیقت تقوى را ضمن مثال روشنى بیان کرده پایان مىدهیم:
خل الذنوب صغیرها و کبیرها فهو التقى
و اصنع کماش فوق ارض الشوک یحذر ما یرى
لا تحقرن صغیرة ان الجبال من الحصى
” گناهان کوچک و بزرگ را ترک گوى و تقوى همین است”.
” و همچون کسى باش که از یک” خارزار” مىگذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مىکند که خار بر دامانش ننشیند، و پیوسته مراقب اطراف خویش است”!” هرگز گناهى را کوچک مشمر که کوههاى بزرگ از سنگریزههاى کوچک تشکیل شده”!