• 021-88565521
  • info@tedco.co

خیرخواه خانواده خود باشیم

خیرخواه خانواده خود باشیم

خیرخواه خانواده خود باشیم

هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ قصص -12 آیا می خواهید شما را به خانواده ای راهنمایی کنم که سرپرستی او را برای شما به عهده گیرند و خیرخواه او باشند؟

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
________________________________________

وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‌ أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ «12»
وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ‌: و حرام فرمودیم بر موسى شیر دهندگان را، مِنْ قَبْلُ‌: پیش از آمدن خواهر او، یعنى شیر دهنده‌ها و شیردادنها یا پستانها را که محل شیر است بر موسى حرام نمودیم پیش از آمدن خواهر او و او را از آن باز داشتیم تا اعضاى او با شیر اهل کفر تربیت نیابد. چون کلثوم دانست که آسیه براى دایه به غایت مضطرب است پیش آمد، فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ‌: پس گفت که آیا دلالت کنم شما را، عَلى‌ أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ‌: بر اهل خانه‌اى که از روى‌ شفقت کفالت کنند این کودک را براى شما، وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ‌: و آن اهل بیت مر او را نیکو خواهان باشند و در شیر دادن و تربیت او تقصیر نکنند.
چون هامان وزیر فرعون این کلمه بشنید گفت: این زن را بگیرید که او مى‌داند این فرزند از کیست و از کدام خانواده است. کلثوم دریافت، گفت: من بدین معنى گفتم که ایشان خیر خواه فرعون باشند نه آن کودک. پس او را دلدارى داده گفتند: برو و آن کس را که گفتى بیاور. کلثوم برفت و صورت حال با مادر گفته او را آورد، آسیه پرسید: از چه طایفه هستى؟ گفت: از بنى اسرائیل. گفت:
برو که ما را به شما کارى نیست. زنان گفتند: ملاحظه کن که پستان را قبول مى‌کند یا خیر. آسیه گفت: فرعون هرگز راضى نشود که طفل از بنى اسرائیل و دایه هم از آنها باشد. چون موسى را در دامنش گذاشتند پستان را قبول نمود، آسیه بى‌تاب شده دوید طرف فرعون که دایه یافتم، پرسید از چه طایفه؟ گفت: از بنى اسرائیل. فرعون امتناع، آسیه اصرار، خداوند قلب او را محبت انداخته تا قبول نمود، وعده الهى منجّز شد.
………………………………………………………………………
  شب را سحر کنم به تمنای روی تو
آلوده دل کجا و دمی آرزوی تو

بر سر هوای باده و پیمانه تا به کی
تا مست می کنم همه را عطر و بوی تو

تاراج می کند دل دیوانه ی مرا
حتی نسیم زلف و خیال نکوی تو

فخر من این بس است که با هر بهانه ای
گردد ز لطف قسمت من گفتگوی تو

عمری بود که خانه به دوشم در این دیار
تا لحظه ای رسد بنهم سر به کوی تو

حاجت کجا برم که تو ارباب و صاحبی
دارم همیشه دست گدایی به سوی تو