فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا ﴿قصص/۲۵﴾ ناگهان یکی از آن دو(دختر) به سراغ او آمد در حالی که با نهایت حیا گام برمیداشت و گفت: پدرم(حضرت شعیب) از تو دعوت میکند تا مزد سیراب کردن گوسفندان را برای ما به تو بپردازد.
مَن کانَ لَهُ ابنَهٌ فَاللّهُ فی عَونِهِ ونُصرَتِهِ ، وبَرَکَتِهِ ومَغفِرَتِهِ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : هر که دختر داشته باشد ، خداوند در پى یارى ، کمک ، برکت و آمرزش اوست.
مستدرک الوسائل : ج ۱۵ ص ۱۱۵
تفسیر نمونه
و آغاز این برنامه زمانى بود که ملاحظه کرد” یکى از آن دو دختر که با نهایت حیا گام برمىداشت و پیدا بود از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد به سراغ او آمد، و تنها این جمله را گفت: پدرم از تو دعوت مىکند تا پاداش و مزد آبى را که از چاه براى گوسفندان ما کشیدى بتو بدهد”! (فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا).
برق امیدى در دل او جستن کرد گویا احساس کرد واقعه مهمى در شرف تکوین است، و با مرد بزرگى روبرو خواهد شد، مرد حقشناسى که حتى حاضر نیست زحمت انسانى، حتى به اندازه کشیدن یک دلو آب بدون پاداش بماند، او باید یک انسان نمونه یک مرد آسمانى و الهى باشد، اى خداى من! چه فرصت گرانبهایى؟
آرى آن پیر مرد کسى جز شعیب پیامبر خدا نبود که سالیان دراز مردم را در این شهر به خدا دعوت کرده و نمونهاى از حقشناسى و حق پرستى بود، امروز که مىبیند دخترانش زودتر از هر روز به خانه بازگشتند جویا مىشود، و هنگامى که از جریان کار آگاه مىگردد تصمیم مىگیرد دین خود را به این جوان ناشناس هر که باشد ادا کند.
موسى حرکت و به سوى خانه شعیب آمد، طبق بعضى از روایات دختر براى راهنمایى از پیش رو حرکت مىکرد و موسى از پشت سرش، باد بر لباس دختر مىوزید و ممکن بود لباس را از اندام او کنار زند، حیا و عفت موسى ع اجازه نمىداد چنین شود، به دختر گفت من از جلو مىروم بر سر دو راهیها و چند راهیها مرا راهنمایى کن.
موسى وارد خانه شعیب شد، خانهاى که نور نبوت از آن ساطع است، و روحانیت از همه جاى آن نمایان، پیر مردى با وقار با موهاى سفید در گوشهاى نشسته، به موسى خوش آمد گفت.
از کجا مىآیى؟ چه کارهاى؟ در این شهر چه مىکنى؟ هدف و مقصودت چیست؟ چرا تنها هستى.
و از اینگونه سؤالات.
موسى ماجراى خود را براى شعیب بازگو کرد.
قرآن مىگوید:” هنگامى که موسى نزد او آمد و سرگذشت خود را براى وى شرح داد گفت: نترس، از جمعیت ظالمان رهایى یافتى” (فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ).
سرزمین ما از قلمرو آنها بیرون است، و آنها دسترسى به اینجا ندارند، کمترین وحشتى به دل راه مده، تو در یک منطقه امن و امان قرار دارى، از غربت و تنهایى رنج نبر، همه چیز به لطف خدا حل مىشود.
موسى به زودى متوجه شد استاد بزرگى پیدا کرده که چشمههاى زلال علم و معرفت و تقوا و روحانیت از وجودش مىجوشد، و مىتواند او را به خوبى سیراب کند.
شعیب نیز احساس کرد شاگرد لایق و مستعدى یافته که مىتواند علوم و دانشها و تجربیات یک عمر خود را به او منتقل سازد، آرى به همان اندازه که شاگرد از
پیدا کردن یک استاد بزرگ لذت مىبرد استاد هم از یافتن یک شاگرد لایق خوشحال است.
نکتهها:
1- مدین کجا بود؟
” مدین” نام شهرى بود که شعیب و قبیله او در آن زندگى مىکردند، این شهر در شرق خلیج عقبه (و شمال حجاز و جنوب شامات) قرار داشت، و مردم آن از فرزندان اسماعیل بودند، و با مصر و لبنان و فلسطین تجارت داشتند، امروز شهر” مدین” بنام” معان” نامیده مىشود.
بعضى هم” مدین” را بر مردمى اطلاق کردهاند که میان خلیج عقبه تا کوه سیناء مىزیستهاند، در تورات هم به نام” مدیان” آمده است
بعضى نیز اطلاق نام مدین را بر این شهر به خاطر آن مىدانند که یکى از فرزندان ابراهیم بنام مدین در این شهر مىزیستهاند
اگر درست به نقشه جغرافیا نگاه کنیم مىبینیم این شهر فاصله زیادى با مصر نداشته، و موسى توانسته است در چندین روز به آن برسد.
امروز در نقشههاى جغرافیایى” اردن” نیز نام معان به عنوان یکى از شهرهاى جنوب غربى به چشم مىخورد که با اوصافى که در بالا گفتیم تطبیق مىکند.
2- درسهاى آموزنده بسیار
در این بخش از سرگذشت موسى ع درسهاى آموزنده فراوانى است:
الف- پیامبران الهى همیشه حامى مظلومان بودهاند، موسى چه در زمانى
که در مصر بود و چه وقتى که به مدین آمده، هر جا صحنه ظلم و ستمى را که مىدید ناراحت مىشد، و به یارى مظلوم مىشتافت، و اصولا چرا که یکى از اهداف بعثت انبیاء همین حمایت از مظلومان است.
ب- انجام یک کار کوچک براى خدا چه پر برکت است؟ موسى یک دلو آب از چاه کشید و انگیزهاى جز جلب رضاى خالق نداشت، اما چقدر این کار کوچک پربرکت بود؟ زیرا همان سبب شد که به خانه شعیب پیامبر بزرگ خدا راه پیدا کند، از غربت رهایى یابد، پناهگاهى مطمئن پیدا کند، غذا و لباس و همسرى پاکدامن نصیب او شود، و از همه مهمتر اینکه مکتب انسانساز شعیب آن پیر روشن ضمیر را در مدت ده سال ببیند و آماده رهبرى خلق شود.
ج- مردان خدا هیچ خدمتى- مخصوصا خدمت زحمتکشان- را بىاجر و مزد نمىگذارند و به همین دلیل شعیب پیامبر تا خدمت این جوان ناشناس را شنید آرام نگرفت فورا به سراغ او فرستاد تا مزدش را بدهد.
د- این نکته نیز در زندگى موسى قابل توجه است که همیشه به یاد خدا و متوجه درگاه او بود، و حل هر مشکلى را از او مىخواست.
هنگامى که مرد قبطى را کشت و ترک اولایى از او سر زد فورا از خدا تقاضاى عفو و مغفرت کرد و عرض کرد:” پروردگارا! من بر خود ستم کردم مرا ببخش” قال إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی.
و به هنگامى که از مصر بیرون آمد، عرض کرد:” خداوندا مرا از قوم ستمکار نجات ده” قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.
و به هنگامى که متوجه سرزمین مدین شد، گفت:” امیدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند: قالَ عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ.
و هنگامى که گوسفندان شعیب را سیراب کرد و در سایه آرمید عرض کرد:
” پروردگارا! هر خیرى بر من نازل کنى من نیازمندم” فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ
.
مخصوصا این دعاى اخیر که در بحرانىترین لحظات زندگى او بود بقدرى مؤدبانه و توأم با آرامش و خونسردى بود که حتى نگفت خدایا نیازهاى مرا بر طرف گردان، بلکه تنها عرض کرد: من محتاج خیر و احسان توام.
ه- تصور نشود که موسى فقط در سختیها در فکر پروردگار بود، که در قصر فرعون در آن ناز و نعمت نیز خدا را فراموش نکرد، لذا در روایات مىخوانیم روزى در مقابل فرعون عطسه زد، و بلافاصله” الحمد للَّه رب العالمین” گفت، فرعون از شنیدن این سخن ناراحت شد، و به او سیلى زد، و موسى نیز متقابلا ریش بلند او را گرفت و کشید، فرعون سخت عصبانى شد و تصمیم بر کشتن او گرفت، ولى همسرش به عنوان اینکه او کودکى است خردسال و متوجه کارهاى خود نیست او را از مرگ نجات داد
…………………………………………….
آمده دنیا ، جلوه ی جانان آیه ی کوثر ، خواهر سلطان
آمده کریمه ی آل طاها بانوی علیمه ی آل طاها
ای توحید و قدر و کوثر ، بضعه ی موسی بن جعفر
در سرم هوای یا معصومه در دلم نوای تو یا معصومه
چشم آرزوی سائل باشد بر بخشش و عطای تو یا معصومه