• 021-88565521
  • info@tedco.co

اهل کرامت، با تقواترین هستند

اهل کرامت، با تقواترین هستند

اهل کرامت، با تقواترین هستند

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ ﴿حجرات/13﴾ در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین شماست، بى‏ تردید خداوند داناى آگاه است.

امام على (علیه السّلام)
پیوسته رضایتمند باش تا توانگرى و کرامت همواره با تو همراه باشد
غرر الحکم حدیث ۲۴۴۷ ، عیون الحکم والمواعظ : ۸۶
تفسیر نمونه


تفسیر: تقوى بزرگترین ارزش انسانى
در آیات گذشته روى سخن به مؤمنان بود، و خطاب به صورت” یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا” و در ضمن آیات متعددى را که یک” جامعه مؤمن” را با خطر روبرو مى‏سازد بازگو کرد و از آن نهى فرمود.
در حالى که در آیه مورد بحث مخاطب کل جامعه انسانى است و مهمترین اصلى را که ضامن نظم و ثبات است بیان مى‏کند، و میزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى کاذب و دروغین مشخص مى‏سازد.
مى‏فرماید:” اى مردم! ما شما را از یک مرد و زنى آفریدیم، و شما را تیره‏ها و قبیله‏ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید” (یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا).
منظور از آفرینش مردم از یک مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها به” آدم” و” حوا” است، بنا بر این چون همه از ریشه واحدى هستند معنى ندارد که از نظر نسب و قبیله بر یکدیگر افتخار کنند، و اگر خداوند براى هر قبیله و طائفه‏اى ویژگیهایى آفریده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است، چرا که این تفاوتها سبب شناسایى است، و بدون شناسایى افراد، نظم در جامعه انسانى حکمفرما نمى‏شود، چرا که هر گاه همه یکسان و شبیه یکدیگر و همانند بودند، هرج و مرج عظیمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى‏گرفت.
در این که میان” شعوب” (جمع” شعب” بر وزن صعب) به معنى” گروه عظیمى از مردم” و” قبائل” جمع” قبیله” چه تفاوتى است؟ مفسران احتمالات مختلفى داده‏اند؟
جمعى گفته‏اند دایره شعوب گسترده‏تر از دایره قبائل است، همانطور که” شعب” امروز بر یک” ملت” اطلاق مى‏شود.
بعضى” شعوب” را اشاره به” طوائف عجم” و” قبائل” را اشاره به” طوائف عرب” مى‏دانند:
و بالآخره بعضى دیگر” شعوب” را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافیایى، و” قبائل” را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده‏اند.
ولى تفسیر اول از همه مناسبتر به نظر مى‏رسد.
به هر حال قرآن مجید بعد از آنکه بزرگترین مایه مباهات و مفاخره عصر جاهلى یعنى نسب و قبیله را از کار مى‏اندازد، به سراغ معیار واقعى ارزشى رفته مى‏افزاید:” گرامى‏ترین شما نزد خداوند با تقواترین شما است” (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ).
به این ترتیب قلم سرخ بر تمام امتیازات ظاهرى و مادى کشیده، و اصالت و واقعیت را به مساله تقوا و پرهیزکارى و خدا ترسى مى‏دهد، و مى‏گوید براى تقرب به خدا و نزدیکى به ساحت مقدس او هیچ امتیازى جز تقوا مؤثر نیست.                       
و از آنجا که تقوا یک صفت روحانى و باطنى است که قبل از هر چیز باید در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممکن است مدعیان بسیار داشته باشد و متصفان کم، در آخر آیه مى‏افزاید:” خداوند دانا و آگاه است” (إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ).
پرهیزگاران را به خوبى مى‏شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نیت و پاکى و صفاى آنها آگاه است، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى‏دارد و پاداش مى‏دهد مدعیان دروغین را نیز مى‏شناسد و کیفر مى‏دهد.
نکته:
1- ارزشهاى راستین و ارزشهاى کاذب
بدون شک هر انسانى فطرتا خواهان این است که موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همین دلیل با تمام وجودش براى کسب ارزشها تلاش مى‏کند.
ولى شناخت معیار ارزش با تفاوت فرهنگها کاملا متفاوت است، و گاه ارزشهاى کاذب جاى ارزشهاى راستین را مى‏گیرد.
گروهى ارزش واقعى خویش را در انتساب به” قبیله معروف و معتبرى” مى‏دانند، و لذا براى تجلیل مقام قبیله و طائفه خود دائما دست و پا مى‏کنند، تا از طریق بزرگ کردن آن خود را به وسیله انتساب به آن بزرگ کنند.
مخصوصا در میان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل رایجترین افتخار موهوم بود، تا آنجا که هر قبیله‏اى خود را” قبیله برتر” و هر نژادى خود را” نژاد والاتر” مى‏شمرد، که متاسفانه هنوز رسوبات و بقایاى آن در اعماق روح بسیارى از افراد و اقوام وجود دارد.
گروه دیگرى مساله مال و ثروت و داشتن کاخ و قصر و خدم و حشم و امثال این امور را نشانه ارزش مى‏دانند، و دائما براى آن تلاش مى‏کنند، در حالى که جمع دیگرى مقامات بلند اجتماعى و سیاسى را معیار شخصیت مى‏شمرند.
و به همین ترتیب هر گروهى در مسیرى گام برمى‏دارند و به ارزشى دل مى‏بندند و آن را معیار مى‏شمرند.
اما از آنجا که این امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر یک آئین آسمانى همچون اسلام هرگز نمى‏تواند با آن موافقت کند، لذا خط بطلان روى همه آنها کشیده، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهیزکارى و تعهد و پاکى او مى‏شمرد حتى براى موضوعات مهمى، همچون علم و دانش، اگر در مسیر ایمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى، قرار نگیرد اهمیت قائل نیست.
و عجیب است که قرآن در محیطى ظهور کرد که ارزش” قبیله” از همه ارزشها مهمتر محسوب مى‏شد، اما این بت ساختگى در هم شکست، و انسان را از اسارت” خون” و” قبیله” و” رنگ” و” نژاد” و” مال” و” مقام” و” ثروت” آزاد ساخت، و او را براى یافتن خویش به درون جانش و صفات والایش رهبرى کرد! جالب اینکه در شان نزولهایى که براى این آیه ذکر شده نکاتى دیده مى‏شود که از عمق این دستور اسلامى حکایت مى‏کند، از جمله اینکه: بعد از فتح مکه پیغمبر اکرم ص دستور داد اذان بگویند،” بلال” بر پشت بام کعبه رفت، و اذان گفت،” عتاب بن اسید” که از آزاد شدگان بود گفت شکر مى‏کنم خدا را که پدرم از دنیا رفت و چنین روزى را ندید! و” حارث بن هشام” نیز گفت: آیا رسول اللَّه ص غیر از این” کلاغ سیاه”! کسى را پیدا نکرد؟! (آیه فوق نازل شد و معیار ارزش واقعى را بیان کرد).
بعضى دیگر گفته‏اند: آیه هنگامى نازل شد که پیامبر ص دستور داده بود دخترى به بعضى از” موالى” دهند (موالى به بردگان آزاد شده، یا به غیر عرب مى‏گویند) آنها تعجب کردند و گفتند: اى رسول خدا ص آیا مى‏فرمائید دخترانمان را به موالى دهیم؟! (آیه نازل شد و بر این افکار خرافى خط بطلان کشید) «.
در حدیثى مى‏خوانیم: روزى پیامبر ص در مکه براى مردم خطبه خواند و فرمود:
یا ایها الناس ان اللَّه قد اذهب عنکم عیبة الجاهلیة، و تعاظمها بابائها، فالناس رجلان: رجل بر تقى کریم على اللَّه، و فاجر شقى هین على اللَّه، و الناس بنو آدم، و خلق اللَّه آدم من تراب، قال اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ:
” اى مردم! خداوند از شما ننگ جاهلیت و تفاخر به پدران و نیاکان را زدود، مردم دو گروه بیش نیستند: نیکوکار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و یا بدکار و شقاوتمند و پست در پیشگاه حق، همه مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاک آفریده، چنان که مى‏گوید: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و شما را تیره‏ها و قبیله‏ها قرار دادیم تا شناخته شوید، از همه گرامیتر نزد خداوند کسى است که از همه پرهیزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است” .
در کتاب” آداب النفوس” طبرى آمده که پیامبر ص در اثناء ایام تشریق (روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است) در سرزمین” منى” در حالى که
.
بر شترى سوار بود رو به سوى مردم کرد و فرمود:
یا ایها الناس! الا ان ربکم واحد و ان اباکم واحد، الا لا فضل لعربى على عجمى، و لا لعجمى على عربى، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر على اسود، الا بالتقوى الا هل بلغت؟ قالوا نعم! قال لیبلغ الشاهد الغائب:
” اى مردم بدانید! خداى شما یکى است و پدرتان یکى، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه سیاهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سیاهپوست مگر به تقوا، آیا من دستور الهى را ابلاغ کردم؟ همه گفتند:
آرى! فرمود: این سخن را حاضران به غائبان برسانند”! .
و نیز در حدیث دیگرى در جمله‏هایى کوتاه و پر معنى از آن حضرت آمده است:
ان اللَّه لا ینظر الى احسابکم، و لا الى انسابکم، و لا الى اجسامکم، و لا الى اموالکم، و لکن ینظر الى قلوبکم، فمن کان له قلب صالح تحنن اللَّه علیه، و انما انتم بنو آدم و احبکم الیه اتقاکم:
” خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى‏کند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان، ولى نگاه به دلهاى شما مى‏کند، کسى که قلب صالحى دارد، خدا به او لطف و محبت مى‏کند، شما همگى فرزندان آدمید، و محبوبترین شما نزد خدا با تقواترین شما است” .
ولى عجیب است که با این تعلیمات وسیع و غنى و پربار هنوز در میان مسلمانان کسانى روى مساله” نژاد” و” خون” و” زبان” تکیه مى‏کنند، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى، و وحدت دینى مقدم مى‏شمرند، و عصبیت جاهلیت را بار دیگر زنده کرده‏اند، و با اینکه از این رهگذر ضربه‏هاى سختى بر آنان وارد شده گویى نمى‏خواهند بیدار شوند، و به حکم اسلام باز گردند!.
خداوند همه را از شر تعصبهاى جاهلیت حفظ کند.
اسلام با” عصبیت جاهلیت” در هر شکل و صورت مبارزه کرده است، تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبیله زیر پرچم واحدى جمع‏آورى کند، نه پرچم قومیت و نژاد، و نه پرچم غیر آن، چرا که اسلام هرگز این دیدگاههاى تنگ و محدود را نمى‏پذیرد، و همه را موهوم و بى اساس مى‏شمرد حتى در حدیثى آمده که پیامبر ص در مورد عصبیت جاهلیت فرمود:
دعوها فانها منتنه!:
” آن را رها کنید که چیز متعفنى است”! «” صحیح مسلم” (طبق نقل فى ظلال جلد 7 صفحه 538).».
اما چرا این تفکر متعفن هنوز مورد علاقه گروه زیادى است که خود را ظاهرا مسلمان مى‏شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى‏زنند؟
معلوم نیست! چه زیبا است جامعه‏اى که بر اساس معیار ارزشى اسلام” إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ” بنا شود، و ارزشهاى کاذب نژاد و مال و ثروت و مناطق جغرافیایى و طبقه از آن بر چیده شود، آرى تقواى الهى و احساس مسئولیت درونى و ایستادگى در برابر شهوات، و پایبند بودن به راستى و درستى و پاکى و حق و عدالت این تنها معیار ارزش انسان است و نه غیر آن. هر چند در آشفته بازار جوامع کنونى این ارزش اصیل به دست فراموشى سپرده شده، و ارزشهاى دروغین جاى آن را گرفته است.
در نظام ارزشى جاهلى که بر محور” تفاخر به آباء و اموال و اولاد” دور مى‏زد یک مشت دزد و غارتگر پرورش مى‏یافت، اما با دگرگون شدن این نظام و احیاى اصل والاى إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ محصول آن انسانهایى همچون سلمان و ابو ذر و عمار یاسر و مقداد بود.
و مهم در انقلاب جوامع انسانى انقلاب نظام ارزشى آن، و احیاى این اصل اصیل اسلامى است.
این سخن را با حدیثى از پیامبر گرامى اسلام ص پایان مى‏دهیم آنجا که فرمود:
کلکم بنو آدم، و آدم خلق من تراب، و لینتهین قوم یفخرون بآبائهم او لیکونن اهون على اللَّه من الجعلان:
” همه شما فرزندان آدمید، و آدم از خاک آفریده شده، از تفاخر به پدران بپرهیزید، و گرنه نزد خدا از حشراتى که در کثافات غوطه‏ورند پست‏تر خواهید بود”!.
2- حقیقت تقوى
چنان که دیدیم، قرآن بزرگترین امتیاز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معیار سنجش ارزش انسانها مى‏شمرد.
در جاى دیگر تقوى را بهترین زاد و توشه شمرده، مى‏گوید:” وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏” (بقره- 197).
و در جاى دیگر لباس تقوى را بهترین لباس براى انسان مى‏شمرد وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ (اعراف- 26).
و در آیات متعددى یکى از نخستین اصول دعوت انبیاء را” تقوى” ذکر کرده، و بالآخره در جاى دیگر اهمیت این موضوع را تا آن حد بالا برده که خدا را” اهل تقوى” مى‏شمرد، و مى‏گوید: هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (مدثر- 56).
قرآن،” تقوى” را نور الهى مى‏داند که هر جا راسخ شود، علم و دانش مى‏آفریند وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ (بقره- 282).
و نیز” نیکى” و” تقوى” را قرین هم مى‏شمرد، وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏.
و” عدالت” را قرین” تقوى” ذکر مى‏کند: اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏.
اکنون باید دید حقیقت تقوى این سرمایه بزرگ معنوى و این بزرگترین افتخار انسان با اینهمه امتیازات چیست؟
قرآن اشاراتى دارد که پرده از روى حقیقت تقوى بر مى‏دارد: در آیات متعددى جاى تقوى را” قلب” مى‏شمرد، از جمله مى‏فرماید:
أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏:” آنها که صداى خود را در برابر رسول خدا ص پائین مى‏آورند و رعایت ادب مى‏کنند کسانى هستند که خداوند قلوبشان را براى پذیرش تقوى آزموده است” (حجرات- 3).
قرآن،” تقوى” را نقطه مقابل” فجور” ذکر کرده، چنان که در آیه 8 سوره شمس مى‏خوانیم: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها:” خداوند انسان را آفرید و راه فجور و تقوى را به او نشان داد”.
قرآن هر عملى را که از روح اخلاص و ایمان و نیت پاک سرچشمه گرفته باشد بر اساس” تقوى” مى‏شمرد، چنان که در آیه 108 سوره توبه در باره مسجد” قبا” که منافقان مسجد” ضرار” را در مقابل آن ساختند مى‏فرماید:
لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ:” مسجدى که از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شایسته‏تر است که در آن نماز بخوانى”.
از مجموع این آیات به خوبى استفاده مى‏شود که” تقوى” همان احساس مسئولیت و تعهدى است که به دنبال رسوخ ایمان در قلب بر وجود انسان حاکم مى‏شود و او را از” فجور” و گناه باز مى‏دارد، به نیکى و پاکى و عدالت دعوت مى‏کند، اعمال آدمى را خالص و فکر و نیت او را از آلودگیها مى‏شوید.
هنگامى که به ریشه لغوى این کلمه باز مى‏گردیم نیز به همین نتیجه مى‏رسیم، زیرا” تقوى” از” وقایة” به معنى کوشش در حفظ و نگهدارى چیزى است، و منظور در اینگونه موارد نگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى، و متمرکز ساختن نیروها در امورى است که رضاى خدا در آن است.
بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده‏اند:
1- نگهدارى نفس از عذاب جاویدان از طریق تحصیل اعتقادات صحیح.
2- پرهیز از هر گونه گناه اعم از ترک واجب و فعل معصیت.
3- خویشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مى‏دارد و از حق منصرف مى‏کند، و این تقواى خواص بلکه خاص الخاص است «” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 136.».
امیر مؤمنان على ع (در نهج البلاغه) تعبیرات گویا و زنده‏اى پیرامون تقوى دارد، و تقوى از مسائلى است که در بسیارى از خطب و نامه‏ها و کلمات قصار حضرت ع روى آن تکیه شده است.
در یک جا تقوى را با گناه و آلودگى مقایسه کرده چنین مى‏گوید:
الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار! الا و ان التقوى مطایا ذلل حمل علیها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة!:
” بدانید گناهان همچون مرکبهاى سرکش است که گنهکاران بر آنها سوار مى‏شوند، و لجامشان گسیخته مى‏گردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى‏سازد.
اما تقوى مرکبى است راهوار و آرام که صاحبانش بر آن سوار مى‏شوند، زمام آنها را به دست مى‏گیرند، و تا قلب بهشت پیش مى‏تازند”! «” نهج البلاغه” خطبه 16.».
مطابق این تشبیه لطیف، تقوى همان حالت خویشتندارى و کنترل نفس و تسلط بر شهوات است، در حالى که بى تقوایى همان تسلیم شدن در برابر شهوات سرکش و از بین رفتن هر گونه کنترل بر آنها است.
و در جاى دیگرى مى‏فرماید:
اعلموا عباد اللَّه ان التقوى دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله، و لا یحرز من لجا الیه، الا و بالتقوى تقطع حمة الخطایا:
” بدانید اى بندگان خدا که تقوا قلعه‏اى محکم و شکست‏ناپذیر است، اما فجور و گناه حصارى است سست و بى دفاع که اهلش را از آفات نجات نمى‏دهد و کسى که به آن پناهنده شود در امان نیست، بدانید انسان تنها به وسیله تقوا از گزند گناه مصون مى‏ماند” «” نهج البلاغه” خطبه 157.».
و باز در جاى دیگر مى‏افزاید:
فاعتصموا بتقوى اللَّه فان لها حبلا وثیقا عروته و معقلا منیعا ذروته.
” چنگ به تقواى الهى بزنید که رشته‏اى محکم و دستگیره‏اى است استوار و پناهگاهى است مطمئن”! «” نهج البلاغه” خطبه 190.».
از لابلاى مجموع این تعبیرات حقیقت و روح تقوى به خوبى روشن مى‏شود.
این نکته نیز لازم به یادآورى است که تقوى میوه درخت ایمان است، و به همین دلیل براى به دست آوردن این سرمایه عظیم باید پایه ایمان را محکم ساخت.
البته ممارست بر اطاعت، و پرهیز از گناه، و توجه به برنامه‏هاى اخلاقى، بلکه تقوى را در نفس راسخ مى‏سازد، و نتیجه آن پیدایش نور یقین و ایمان شهودى در جان انسان است، و هر قدر نور” تقوى” افزون شود نور” یقین” نیز افزون خواهد شد، و لذا در روایات اسلامى مى‏بینیم” تقوى” یک درجه بالاتر از” ایمان” و یک درجه پائین‏تر از” یقین” شمرده شده! امام على بن موسى الرضا ع مى‏فرماید؟
الایمان فوق الاسلام بدرجة، و التقوى فوق الایمان بدرجة، و الیقین فوق التقوى بدرجة، و ما قسم فى الناس شى‏ء اقل من الیقین:
” ایمان یک درجه برتر از” اسلام” است، و” تقوى” درجه‏اى است بالاتر از” ایمان” و” یقین” درجه‏اى برتر از” تقوى” است و هیچ چیز در میان مردم کمتر از” یقین” تقسیم نشده است”! این بحث را به شعر معروفى که حقیقت تقوى را ضمن مثال روشنى بیان کرده پایان مى‏دهیم:
         خل الذنوب صغیرها             و کبیرها فهو التقى‏
         و اصنع کماش فوق ارض             الشوک یحذر ما یرى‏
         لا تحقرن صغیرة             ان الجبال من الحصى‏
” گناهان کوچک و بزرگ را ترک گوى و تقوى همین است”.
” و همچون کسى باش که از یک” خارزار” مى‏گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مى‏کند که خار بر دامانش ننشیند، و پیوسته مراقب اطراف خویش است”!” هرگز گناهى را کوچک مشمر که کوه‏هاى بزرگ از سنگریزه‏هاى کوچک تشکیل شده”!