إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ (رعد/11) در حقیقت، خدا حال قومى را تغییر نمى دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند
تفسیرنمونه: محافظان غیبى!
در آیات گذشته خواندیم که خدا بحکم عالم الغیب و الشهادة بودن، از پنهان و آشکار مردم با خبر و همه جا حاضر و ناظر است.
در آیه مورد بحث اضافه مىکند که خداوند علاوه بر این حافظ و نگاهبان بندگان خود نیز مىباشد:” براى انسان مامورانى است که پى در پى از پیش رو، و پشت سر او قرار مىگیرند و او را از حوادث حفظ مىکنند” (لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ) «1»
__________________________________________________
(1) در اینکه ضمیر” له” به چه کسى بر مىگردد در میان مفسران گفتگو است، مشهور و معروف همان است که در بالا گفتیم یعنى به انسان بر مىگردد که در آیات قبل به او اشاره شده است، بعضى احتمال دادهاند که به پیامبر یا به خدا برگردد ولى این دو احتمال با ذیل آیه سازگار نیست (دقت کنید).
تفسیر نمونه، ج10، ص: 142
اما براى اینکه کسى اشتباه نکند که این حفظ و نگاهبانى بىقید و شرط است و انسان مىتواند خود را به پرتگاهها بیفکند و دست به هر ندانم کارى بزند و یا مرتکب هر گونه گناهى که مستوجب مجازات و عذاب است بشود و باز انتظار داشته باشد که خدا و ماموران او حافظ وى باشند اضافه مىکند که:” خداوند سرنوشت هیچ قوم و ملتى را تغییر نمىدهد مگر اینکه آنها تغییراتى در خود ایجاد کنند”! (إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ).
و باز براى اینکه این اشتباه پیش نیاید که با وجود ماموران الهى که عهده دار حفظ انسان هستند، مساله مجازات و بلاهاى الهى چه معنى دارد، در پایان آیه اضافه مىکند که” هر گاه خداوند به قوم و جمعیتى اراده سوء و بدى کند هیچ راه دفاع و بازگشت ندارد” (وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ).
” و هیچکس غیر خدا نمىتواند والى و ناصر و یاور آنها باشد” (وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ).
به همین دلیل هنگامى که فرمان خدا به عذاب و مجازات یا نابودى قوم و ملتى صادر شود، حافظان و نگهبانان دور مىشوند و انسان را تسلیم حوادث مىکنند!
نکتهها:
1- معقبات چیست؟
” معقبات” چنان که طبرسى در مجمع البیان و بعضى دیگر از مفسران بزرگ گفتهاند جمع” معقبه” است و آن هم به نوبه خود جمع” معقب” مىباشد و به معنى گروهى است که پى در پى و به طور متناوب به دنبال کارى مىروند.
ظاهر این آیه آن است که خداوند به گروهى از فرشتگان، ماموریت داده که در شب و روز به طور متناوب به سراغ انسان بیایند و از پیش رو و پشت سر تفسیر نمونه، ج10، ص: 143
نگاهبان و حافظ او باشند.
بدون تردید انسان در زندگى خود در معرض آفات و بلاهاى زیادى است، حوادثى از درون و برون، انواع بیماریها، میکربها، انواع حادثهها و خطراتى که از زمین و آسمان مىجوشد، انسان را احاطه کردهاند، مخصوصا به هنگام کودکى که آگاهى انسان از اوضاع اطراف خود بسیار ناچیز است و هیچگونه تجربهاى ندارد، در هر گامى خطرى در کمین او نشسته است، و گاه انسان تعجب مىکند که کودک چگونه از لابلاى اینهمه حوادث جان به سلامت مىبرد و بزرگ مىشود، مخصوصا در خانوادههایى که پدران و مادران چندان آگاهى از مسائل ندارند و یا امکاناتى در اختیار آنها نیست مانند کودکانى که در روستاها بزرگ مىشوند و در میان انبوه محرومیتها، عوامل بیمارى و خطرات قرار دارند.
اگر براستى در این مسائل بیندیشیم احساس مىکنیم که نیروى محافظى هست که ما را در برابر حوادث حفظ مىکند و همچون سپرى از پیش رو و پشت سر محافظ و نگهدار ما است.
در بسیارى از مواقع، حوادث خطرناک براى انسان پیش مىآید و او معجزهآسا از آنها رهایى مىیابد بطورى که احساس مىکند همه اینها تصادف نیست بلکه نیروى محافظى از او نگهبانى مىکند.
در روایات متعددى که از پیشوایان اسلام نقل شده نیز روى این تاکید شده است، از جمله:
در روایتى از امام باقر ع مىخوانیم که در تفسیر آیه فوق فرمود:
یحفظ بامر اللَّه من ان یقع فى رکى او یقع علیه حائط او یصیبه شىء حتى اذ جاء القدر خلوا بینه و بینه یدفعونه الى المقادیر و هما ملکان یحفظانه باللیل و ملکان من نهار یتعاقبانه
یعنى:” به فرمان خدا انسان را حفظ مىکند از اینکه در چاهى سقوط کند یا دیوارى بر او بیفتد یا حادثه دیگرى براى او پیش بیاید تفسیر نمونه، ج10، ص: 144
تا زمانى که مقدرات حتمى فرا رسد در این هنگام آنها کنار مىروند و او را تسلیم حوادث مىکنند، آنها دو فرشتهاند که انسان را در شب حفظ مىکنند و دو فرشتهاند که در روز که به طور متناوب به این وظیفه مىپردازند” «1».
در حدیثى دیگر از امام صادق ع مىخوانیم:
ما من عبد الا و معه ملکان یحفظانه فاذا جاء الامر من عند اللَّه خلیا بینه و بین امر اللَّه:
” هیچ بندهاى نیست مگر اینکه دو فرشته با او هستند و او را محافظت مىکنند، اما هنگامى که فرمان قطعى خداوند فرا رسد، او را تسلیم حوادث مىکنند” «2» (بنا بر این آنها تنها او را از حوادثى که به فرمان خدا قطعیت نیافته حفظ مىکنند).
در نهج البلاغه نیز مىخوانیم که امیر مؤمنان على ع فرمود:
ان مع کل انسان ملکین یحفظانه فاذا جاء القدر خلیا بینه و بینه:
” با هر انسانى دو فرشته است که او را حفظ مىکنند، اما هنگامى که مقدرات حتمى فرا رسد او را رها مىسازند” «3» همچنین در خطبه اول نهج البلاغه در توصیف فرشتگان و گروههاى مختلف آنها مىخوانیم:
و منهم الحفظة لعباده:
” گروهى از آنها حافظان بندگان اویند” البته عدم آگاهى از وجود این فرشتگان از طریق حس یا از طریق علوم و دانشهاى طبیعى هرگز نمىتواند دلیل بر نفى آنها باشد چرا که این منحصر به مورد بحث ما نیست، قرآن مجید و همچنین مذاهب دیگر خبر از امور فراوانى که ما وراء حس انسان است دادهاند که بشر از طرق عادى نمىتواند از آنها آگاهى یابد.
از این گذشته همانگونه که در بالا گفتیم ما در زندگى روزانه خود، نشانههاى واضحى از وجود چنین نیروى محافظى مىبینیم و احساس مىکنیم که در برابر
__________________________________________________
(1) و (2) تفسیر برهان جلد 2 صفحه 283. […..]
(3) نهج البلاغه کلمات قصار جمله 201.
تفسیر نمونه، ج10، ص: 145
بسیارى از حوادث مرگبار بطور اعجاز آمیزى نجات مىیابیم که تفسیر و توجیه همه آنها از طریق عادى و یا حمل بر تصادف مشکل است، (و من خود بعضى نمونههاى آن را در زندگى دیدهام که راستى حیرتآور بوده، حتى براى شخص دیرباورى مثل من دلیلى بوده است براى وجود آن محافظ نامرئى!)
2- همیشه تغییرات از خود ما است! (یک قانون کلى).
جمله إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ که در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصرى آمده است، یک قانون کلى و عمومى را بیان مىکند، قانونى سرنوشتساز و حرکت آفرین و هشدار دهنده! این قانون که یکى از پایههاى اساسى جهان بینى و جامعهشناسى در اسلام است، به ما مىگوید مقدرات شما قبل از هر چیز و هر کس در دست خود شما است، و هر گونه تغییر و دگرگونى در خوشبختى و بدبختى اقوام در درجه اول به خود آنها بازگشت مىکند، شانس و طالع و اقبال و تصادف و تاثیر اوضاع فلکى و مانند اینها هیچکدام پایه ندارد، آنچه اساس و پایه است این است که ملتى خود بخواهد سربلند و سرفراز و پیروز و پیشرو باشد، و یا به عکس خودش تن به ذلت و زبونى و شکست در دهد، حتى لطف خداوند، یا مجازات او، بىمقدمه، دامان هیچ ملتى را نخواهد گرفت، بلکه این اراده و خواست ملتها، و تغییرات درونى آنهاست که آنها را مستحق لطف یا مستوجب عذاب خدا مىسازد.
به تعبیر دیگر: این اصل قرآنى که یکى از مهمترین برنامههاى اجتماعى اسلام را بیان مىکند به ما مىگوید هر گونه تغییرات برونى متکى به تغییرات درونى ملتها و اقوام است، و هر گونه پیروزى و شکستى که به قومى رسید از همین جا سرچشمه مىگیرد، بنا بر این آنها که همیشه براى تبرئه خویش به دنبال” عوامل برونى” مىگردند، و قدرتهاى سلطهگر و استعمار کننده را همواره عامل بدبختى خود مىشمارند، سخت در اشتباهند، چرا که اگر این قدرتهاى جهنمى پایگاهى تفسیر نمونه، ج10، ص: 146
در درون یک جامعه نداشته باشند، کارى از آنان ساخته نیست.
مهم آن است که پایگاههاى سلطهگران و استعمار کنندگان و جباران را در درون جامعه خود در هم بکوبیم، تا آنها هیچگونه راهى براى نفوذ نداشته باشند.
آنها بمنزله شیطانند، و مىدانیم شیطان به گفته قرآن بر کسانى که عباد اللَّه مخلصین هستند راه ندارد، او تنها بر کسانى چیره مىشود که پایگاهى در درون وجود خود براى شیطان ساختهاند.
این اصل قرآنى مىگوید: براى پایان دادن به بدبختیها و ناکامیها باید دست به انقلابى از درون بزنیم، یک انقلاب فکرى و فرهنگى، یک انقلاب ایمانى و اخلاقى، و به هنگام گرفتارى در چنگال بدبختیها باید فورا به جستجوى نقطههاى ضعف خویشتن بپردازیم، و آنها را با آب توبه و بازگشت به سوى حق از دامان روح و جان خود بشوئیم، تولدى تازه پیدا کنیم و نور و حرکتى جدید، تا در پرتو آن بتوانیم ناکامیها و شکستها را به پیروزى مبدل سازیم، نه اینکه این نقطههاى ضعف که عوامل شکست است در زیر پوششهاى خود خواهى مکتوم بماند و به جستجوى عوامل شکست در بیرون جامعه خود در بیراههها سرگردان بمانیم! تا کنون کتابها یا مقالات زیادى در باره عوامل پیروزى مسلمانان نخستین، و عوامل عقبنشینى مسلمین قرون بعد، نوشته شده است، که بسیارى از بحثهاى آنان به کاوش در سنگلاخ و بیراهه مىماند، اگر بخواهیم از اصل فوق که از سرچشمه وحى به ما رسیده الهام بگیریم باید هم آن پیروزى و هم آن شکست و ناکامى را در تغییرات فکرى و عقیدتى و اخلاقى و برنامههاى عملى مسلمانان جستجو کنیم و نه غیر آن، در انقلابهاى معاصر از جمله انقلاب ملت ما (مسلمانان ایران) انقلاب الجزائر، انقلاب افغانستان، و مانند آن به وضوح حاکمیت این اصل تفسیر نمونه، ج10، ص: 147
قرآنى را مشاهده مىکنیم. یعنى بىاینکه دولتهاى استعمارى و ابرقدرتهاى سلطهگر روش خود را تغییر دهند، هنگامى که ما از درون دگرگون شدیم همه چیز دگرگون شد.
و به هر حال این درسى است براى امروز و فردا، و فرداهاى دیگر، براى همه مسلمانها، و همه نسلهاى آینده! و مىبینیم تنها رهبرانى پیروز و موفق شدند که ملت خود را بر اساس این اصل رهبرى کردند و دگرگون ساختند، تاریخ اسلام و تاریخ معاصر مملو است از شواهدى بر این اصل اساسى و جاودانى که ذکر آنها ما را از روش بحثمان در این تفسیر دور مىسازد.
تفسیر نمونه، ج10، ص: 148